طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

طنین بلا

این چند روز...

بعد از استراحت یک روزه ای خاله مهدیه دوست دوران راهنمایی من به همراه پسر بامزش بردیا و همسر خوبش عمو محمد که شما ارادت خاصی بهش داری و اصلا طرفش نمیری :) رو ز دوشنبه اومدن خونمون . خیلی خوب بود هم به مامان ها خوش گذشت بابا ها هم باهم مشغول بازی کردن بودن و شما هم با بردیا بازی میکردی و لی شب موقع خواب حسابی حالمون رو گرفتی ... تو عادت داری وقتی که خوابت میاد سریع میگی بای بای و میری تو اتاق تا من بیام و یه وقتهایی هم خودت منو صدا میکنی و میگی لالا ولی اون شب شما رفتی تو اتاق و بای بای کردی و در رو بستی و چون کولر روشن بود در محکم بسته شد و دستت هم موند لای در و یه جیغ کشیدی و نفست رفت وای نمیدونی من چه حالی بودم و حتی نمیتونستم ...
30 خرداد 1392

طنین و کامپیوتر

بلاخره بعد از کلی کلنجار رفتن و اصرار کردن تو کارهات تونستی از صندلی میز کامپیوتر بالا بری و اولین کاری هم که کردی کیبورد رو کشیدی بیرون و شروع به تایپ کردی ( دقیقا کارهایی که من انجام میدم) والبته میدونی که با سیستم خاموش کاری نمیشه کرد قبل از بالا اومدن سیستم رو روشن کرده بودی و با خیال راحت نشستی تا به کارهات برسی ... ااااِ مامان بذار به کارهام برسم!!!!    اخ جون بلاخره تونستم بیام بالا   من!!! کی؟ کاری نکردم!!!    ...
22 خرداد 1392

تابستون و درد سرهاش!!!

پار سال تابستون شما یه نی نی خوب و اروم بودی نه اینکه الان نباشی ها نه ... اما وروجکی شدی که لنگه نداری . امسال هوا حسابی گرم شده و به نوعی شما هم عادت کردی که حتما یا بری تو حیاط بازی کنی و اینکه بریم پارک و در اخر هم یه اب بازی حسابی تو حموم داشته باشی تا حالت جا بیاد و بنده هم کلا باید کارهام رو ببوسم بذارم کنار و فقط دنبال شازده خانم باشم تا یه وقت چیزی ناراحتش نکنه ... حالا فکرش رو بکن تو اوم ساعتی که رضایت دادی و به خواب ناز رفتی من به کدوم یکی از کارهام برسم ؟؟؟؟!!!! اگر بخوام پیاده روی کنم که واویلا من سرکوچه و طنین ته کوچه هست و چنان با تعجب همه رو میبینی که انگار برای بار اول هست که ادمیزاد از کنارت رد شده البت...
22 خرداد 1392

مسابقه وبلاگی!!!

من به این مسابقه دعوت نشدم اما چون جالب بود جواب سوالها رو دادم  شما هم امتحان کنین منتظر دعوت نباشید دوستان:)))) ١. بزرگترین ترس در زندگیتان ؟ دوستی نداشته باشم. ٢.اگر ٢٤ ساعت نامرئی میشدید چکار میکردید؟ نمیدونم اما فکر کنم کارای جالبی میشه انجام داد ٣.اگر غول چراغ جادو توانایی براورده کردن یک آرزو با تعداد ٥ تا ١٢ حرف را داشته باشه ، اون آرزو چیه؟  همه شاد باشن  ٤.از میون سگ و اسب و پلنگ و گربه و عقاب کدوم رو دوست داری؟ بین پلنگ و سگ موندم ٥.کارتون مورد علاقه کودکی ؟ چوبین   ٦.در پختن چه غذایی تبحر ندارید ؟ تقریبا تمام غذا هارو پختم نوید که راضیه ...
17 خرداد 1392

تعطیلات خرداد ماه

تعطیلات امسال بابایی همش پیشمون بود و با هم حسابی بهمون خوش گذشت روز دوشنبه و سه شنبه رفتیم خونه مامانی ها تا تورو ببینن، بعد یه شب خونه عمو مجتبی اینا بودیم که خیلی خوب بود و شما بعد از بازی فراوان رفتی لالا کردی و من بقیه شب فقط بهت سرمیزدم. روز چهارشنبه با دوست بابا نوید رفتیم چیتگر و شما با دیدن یک چاله اب کلی ذوق کردی و تمام وقت دور و بر اون چاله بودی البته بگم که اب اونجا از یک پمپ میومد و تمیز بود و خیلی خنک و تو اون هوای گرم خیلی مزه میداد که پاهات رو بذاری توش تا کمی خنک بشی و روز 5 شنبه کلا خونه بودیم و با هم بازی میکردیم که از این بابت هم خوشحال بودی چون بنده خدا بابا نوید تو این تعطیلات اصا از دست شما اسایش نداشت و همه جا دنبال...
17 خرداد 1392

15 ماهگیت مبارک

  عزیز دلم ...دختر نازم ... خیلی زود داری بزرگ میشی و هر روز از روز قبل نازتر و خانم تر و البته شیطونتر میشی اما من و بابا نوید با تمام وجود دوستت داریم نمیدونی چقدر قشنگ حرف میزنی حتی شعر میخونی البته به زبون خودت ولی من کاملا متوجه منظورت میشم البته نه فقط من بلکه خیلی از کسانی که تو باهاشون حرف میزنی میفهمن که چی میگی . دیگه برای خودت یه خانم تمام عیار شدی .   ...
15 خرداد 1392

یک بعد از ظهر خوب

یکی دو رو زپیش بعد از ظهر بود که حسابی حوصله ات سر رفته بود و همش به در اشاره میکردی و میگفتی "بابا دَدَ" البته بابا نوید هنوز سر کار بود و من هم کمی کار داشتم اما چون دیدم دیگه نمیتونی خودت رو سرگرم کنی حاضر شدیم و رفتیم تو حیاط خونه البته من تصمیم داشتم ببرمت پارک اما تو حیاط چند تا از بچه های همسایه ها مشغول بازی بودن و تو با دیدن اونها حسابی ذوق کردی بعد از تقریبا یک ساعتی که با اونها مشغول بودی دیگه کم کم داشت دعواتون میشد . اینم چند تا عکس یادگاری از دوستات از راست : نیایش،طنین بلا، و دوست خوبت ایلیا    ایلیا حسابی مراقبت بود و باهاش میونتون خیلی خوبه.   و این هم باران خانم بلاچه که به همه زور...
13 خرداد 1392

روز پدر امسال

امسال روز پدر بعد از برگشتن از بهشت زهرا رفتیم خونه بابایی ( بابای ،بابا نوید) همگی بودن اول از اینکه ما رفتیم امیرحسین حسابی ذوق کرد و با هم شروع به بازی کردین ولی کم کم که عادی شد دعواها و جیغ و داد ها هم شروع شد. خیلی جالب بود چون هر دوی شما به دنبال بابایی بودین و بنده خدا نمیدونست که کدوم یکی رو بغل کنه چون اگر تورو بغل میکرد امیر حسین سریع میامد سراغت و اگر امیر حسین رو بغل میکرد تو جیغ میزدی و خلاصه که ایشون هم هیچکدوم رو محل نمیذاشت تا دست از سرش بردارین . عمه نعیمه اینا میخواستن زود برن و شماها نتونستین زیاد با هم دعوا کنین بعد از رفتن اونها انگار که تازه جون گرفته باشی حسابی با بابایی بازی کردی و بعد از یه خواب 3 ساعته سرحا...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

بابا نوید روزت مبارک من و طنین خیلی دوستت داریم . روز پدر امسال با سالهای پیش خیلی فرق میکرد چون ما هر سال اول میرفتیم خونه بابابزرگ من و بعد از دست بوسی ایشون میرفتیم خونه پدر های خودمون اما امسال به جای اینکه توی خونه بابابزرگ جمع بشیم متاسفانه سر مزار ایشون رفتیم و همگی با غم زیاد اونجا روز پدر رو تبریک گفتیم نبودن پدربزرگ برای مامانی خیلی سخته و هنوز بعد از گذشت این مدت نتونسته با نبودنش کنار بیاد خدا انشاالله همه رفتگان خاک رو بیامرزه ..... امین  ...
3 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد